تاریخ: ۲۶ اسفند ۱۳۹۵ ، ساعت ۲۲:۲۲
بازدید: ۳۵۷
کد خبر: ۱۸۵۲
سرویس خبر : انرژی

نفت و مساله توسعه

می متالز - پنجاه سال از مرگ محمد مصدق، معمار ملی‌سازی نفت و شصت سال از آن واقعه می‌گذرد که جامعه ایران و جهان را تکان داد. توسعه یافتگی در ایران همواره به‌عنوان یک مساله مطرح بوده است.
نفت و مساله توسعه

در میان محققان، «نفت یا اقتصاد نفتی» هم به‌عنوان کاتالیزور توسعه و هم «عامل عقب‌ماندگی» همیشه محل نزاع و جدل‌های فکری بوده است. طی چند دهه گذشته تمرکز بر تاریخ تولید و فروش نفت و نقش آن در اقتصاد و جامعه ایرانی به یکی از دغدغه‌های اصلی مورخان و محققان تبدیل شده است. بحث این است که رهیافت نظری جامعه‌شناسان ایرانی چه کمکی به تشخیص دقیق‌تر معضل نفت می‌کند. دکتر «شروین وکیلی» جامعه‌شناس، معتقد است که تعمیم دادن الگویی که کمتر از یک قرن سابقه دارد به کل تاریخ ایران زمین از نظر روش‌شناسانه نادرست و نوعی سطحی‌نگری است. وی پیوند میان توسعه و نفت را پیچیده و غیرخطی ارزیابی می‌کند و بر این اعتقاد است که نفت دست کم در ابتدای کار عامل اصلی برای توسعه و مدرن‌سازی در ایران نبوده است؛ به این دلیل که منبع دلخواه نیروهای استعمارگر و دستاویز مداخله آنها در منطقه بوده است. غیاب خردمندی و درایت لازم برای مدیریت نفت از جمله انتقادهایی است که وی مطرح می‌کند. متن گفت‌وگو با این محقق از نظرتان می‌گذرد.

 

طی دهه‌های اخیر موضوع نقش نفت در شکل‌گیری اقتصاد کشور به صورت گسترده و انتقادی از سوی اقتصاددان‌ها و جامعه‌شناس‌ها مطرح شده است. به نظر شما این موضوع در فهم تحولات اجتماعی و سیاسی ایران چه جایگاهی دارد؟

حقیقتش، به نظرم قدری درباره‌ نقش نفت در تاریخ ایران اغراق صورت گرفته است. یعنی از آنجا که نفت طی 6 دهه‌ گذشته اهمیتی کلیدی در اقتصاد و سیاست کشورمان ایفا کرده، الگوها و نظم‌های برآمده از شرایط این دوران به دوران‌های قدیمی‌تر هم تعمیم پیدا کرده است. باید به این نکته توجه داشت که تاریخ کشورمان - یعنی اسناد نوشتاری بازمانده از حوزه‌ تمدن ایرانی- پنج هزار سال پیوسته را در بر می‌گیرند و تاریخ دولت ایرانی – یعنی واحد سیاسی مشتمل بر کل ایران زمین- هم بیست و شش قرن قدمت دارد. وقتی از ایرانی‌ها و تمدن ایرانی یا دولت ایرانی حرف می‌زنیم کل این گستره‌ تاریخی عظیم را در نظر داریم. از این رو تعمیم دادن الگویی که کمتر از یک قرن سابقه دارد به کل این دوران از نظر روش‌شناسانه نادرست است و نوعی سطحی‌نگری را نشان می‌دهد. به بیان دیگر به نظرم بخش عمده‌ نظریه‌های معاصر که ایرانی‌ها یا دولت‌ ایرانی را توصیف می‌کنند، به‌خاطر افتادن در تله‌ این تعمیم‌های نابجا به نتایجی نادرست منتهی می‌شوند.

 

چه نسبتی میان توسعه و متغیر نفت وجود دارد؛ آیا مدیریت نفت در ایران توانسته در مسیر توسعه قرار گیرد یا با آن همگامی و همسویی داشته باشد؟

نفت مهم‌ترین منبع اقتصادی ایران در دوران معاصر بوده است. یعنی طی صد سال گذشته منابع نفتی ما مدارهای قدرت و مسیرهای تولیدی خاصی را پدید آورده که به تدریج بر اقتصاد و سیاست ما چیره شده است. از آنجا که تماس جامعه‌ ما با مدرنیته و وام‌گیری گسترده از آن نیز در همین دوران صورت گرفته، طبیعی است که میان نفت و توسعه در معنای مدرنش تقارنی برقرار باشد. با این همه پیوند میان نفت و توسعه پیچیده و غیرخطی است. چرا که کارآیی اصلی نفت به موتورهای درون‌سوز مربوط می‌شود که جامعه‌ ما آن را اختراع نکرده و با قدری مکث از اروپا وام‌گیری‌اش کرده است. یعنی نفت منبعی بومی و ملی در ایران بوده که نخستین کارکرد اقتصادی‌اش را در کشورهای دیگر داشته است. در واقع اگر به نقشه‌ توزیع منابع نفتی در ایران زمین بنگرید متوجه خواهید شد که پویایی نیروهای استعماری و تلاش برای قطعه قطعه کردن ایران زمین و تراشیدن کشورهای دست نشانده‌ کوچک براساس توزیع منابع نفتی میان دولت‌های استعمارگر صورت گرفته است. به بیان دیگر مرزبندی میان کشورهایی که طی 150 سال گذشته از پیکر ایران زمین کنده شده‌اند و امروز روی هم رفته خاورمیانه خوانده می‌شوند، با نقاط تعادلی میان نیروهای استعمارگری که خواهان نفت بودند، منطبق است. نخستین نقطه در این میان هم سرزمین آران با مرکزیت باکو بود که نخست روس‌ها آن را گرفتند و بعد بلشویک‌ها به ارث بردند، تقریبا همزمان با آن عراق و شیخ‌نشین‌های عربی و عربستان سعودی شکل گرفت که طی چهار قرن پیش‌تر بخشی از دولت عثمانی بود و انگلستان و فرانسه پس از جنگ اول جهانی آن را تسخیر کردند. به بیان دیگر نقشه‌ مرزهای کشورهای نوپا در بخش‌های غربی ایران زمین بر نقاط تعادل قدرت‌های بیگانه‌ حاکم بر نفت بر هم افتادگی دارد. بر این مبنا پاسخ پرسش شما منفی است. نفت دست کم در ابتدای کار عامل اصلی توسعه و مدرن‌سازی در ایران نبوده، چون منبع دلخواه نیروهای استعمارگر و دستاویز مداخله‌شان در منطقه بوده است.

 

می‌توان مدعی بود که توسعه و تجدد ایرانی بوی نفت می‌دهد؟

این پرسش را هم باید در امتداد سؤال پیشین پاسخ داد. باید توجه داشت که جریان وام‌گیری ایرانیان از تمدن غربی و نوسازی کشور روندی دیرپا و ریشه‌دار بوده که نخستین رگه‌هایش در سیاست رسمی کشور به دوران فتحعلی‌شاه و به خصوص محمدشاه قاجار باز می‌گردد. یعنی 180 سال از تاریخ ما را در بر می‌گیرد. نفت تنها 80-70 سال اخیر از این دوران اهمیت داشته است. نقش آن هم تازه پس از جنگ دوم جهانی کلیدی و بنیادی شده است. یعنی ما یک جریان گسترده و درونزاد و بزرگ نوسازی ایران را داریم که جنبش مشروطه و نوسازی عصر رضاشاهی نمودهای آن هستند، بعد یک متغیر نفت را داریم که در نیمه‌ دوم این جریان به تدریج برجستگی پیدا می‌کند و موج دوم نوسازی در دوران پهلوی دوم را رقم می‌زند و به انقلاب اسلامی می‌انجامد. در این معنا به نظرم تعمیم روندهای اخیر به کل جریان نوسازی ایران شتابزده و نادرست است. نفت در معادلات قدرت و تعیین مسیرهای اجتماعی ایران عاملی به نسبت نوپا و تازه‌وارد است و باید به همین ترتیب تحلیل شود. یعنی بوی نفتی که حرفش را زدید تازه برخاسته است، اما چون مشام‌ها به آن عادت کرده، آن را بدیهی فرض می‌کنند و به گذشته هم باز می‌تابانند.

 

نفت در ایران برخلاف کشورهای توسعه یافته نتوانسته به‌عنوان یکی از پایه‌های اساسی توسعه قرار گیرد؛ علت را در کجا می‌بینید؟

در تمام کشورهایی که منابع ملی‌شان در سازوکاری بومی از فناوری و تولید جذب و ادغام شده، آن منبع همچون نیرو و پشتوانه‌ای برای توسعه عمل کرده است، به همین خاطر منابع نفتی آمریکا یا منابع زغال‌سنگ بریتانیا برایشان موهبتی اقتصادی بوده‌ و روند توسعه و پیچیده‌تر شدن درونزاد و طبیعی نظام اجتماعی را پیش برده‌اند. در شرایطی که منابعی زیرساخت‌های لازم برای بهره‌برداری به شکلی بومی و درونزاد را نداشته باشد، ناگزیر توسط نیروهای بیرونی و کشورهای دیگر مورد استفاده قرار خواهد گرفت و این موقعیتی است که در راستای عصر استعمار قرار می‌گیرد. این منبع می‌تواند نفت باشد یا نیشکر یا موز. در هر حال چون مصرف‌کننده اصلی‌اش در فراسوی مرزهای کشور قرار دارد و فناوری تولید و استفاده از آن (به‌ویژه درباره نفت) در داخل کشور وجود ندارد، کشور به سوی صدور آن به صورت ماده خام رانده خواهد شد. مشکل ما با نفت هم همین بوده است؛ یعنی ما ماشین‌های دارای موتور درون‌ساز را اختراع نکردیم و به دلایلی که تا حدودی سیاسی است از بومی‌سازی این فناوری بازمانده‌ایم. در نتیجه نفت همچنان برایمان نقش کالای خام صادراتی را ایفا می‌کند.

 

چرا جامعه‌شناسی ایرانی در خلق نظریه یا گفتمانی که توسعه ایرانی را در برگیرد، غفلت کرده است؟

این پرسش پردامنه‌ای‌است؛ خلاصه‌اش اینکه به نظرم نظریه‌پردازی‌های جامعه‌شناسان و مورخان معاصر درباره ایران پنج ایراد بنیادین دارد: نخست آنکه کشور ایران یا یکی از کشورهای نوپای شکل گرفته در پیرامون آن را به‌عنوان واحد تحلیل در نظر می‌گیرد و از این‌رو چشم‌اندازی از کلیت حوزه تمدن ایرانی به‌دست نمی‌دهد، در حالی که کل ایران زمین یک سیستم است و نادیده انگاشتن کلیتش خطاهای نظری فراوان تولید می‌کند، دوم آنکه چارچوب‌های نظری درونزادی شکل نگرفته که سیر تمدن ایرانی و ساخت جامعه معاصر ایرانی را بر اساس متغیرهای درونزاد خودش توصیف کند، یعنی ما نظریه‌هایی که دانشمندان کشورهای دیگر –گاه با فاصله چند دهه یا یک قرن- درباره‌ جامعه‌ خودشان تولید کرده‌اند را گرفته‌ایم و می‌خواهیم با آن جامعه به کلی متفاوت و بسیار پیچیده‌تر ایرانی را توصیف کنیم، که نمی‌شود!

سوم اینکه مفهوم‌سازی‌ها و شاخص‌بندی‌های لازم برای نظریه‌‌پردازی درباره جامعه ایرانی به شکلی ایدئولوژیک انجام گرفته است. یعنی تعداد اندکی از متغیرها و شاخص‌ها که بیانگر - یا گاه معنادار هم- نیستند، بنا به تعصبی عقیدتی یا قیدی حزبی برجستگی پیدا کرده و از این‌رو تصویری کژدیسه و ناکارآمد از جامعه ایرانی را به‌دست داده است؛ یعنی نگاهی کل‌گرا و سیستمی که همه‌ متغیرها را ببیند و به رسمیت بشناسد غایب بوده است. چهارم اینکه شکلی از خودباختگی و شیفتگی نسبت به تمدن غربی باعث شده ارج و اهمیت دستاوردهای نظری و ساخت‌های نهادین جامعه ایرانی به درستی شناخته نشود. پنجم اینکه پیش‌داشت‌هایی بسیار مشکوک که بر محوری یونان‌مدارانه و مسیحیت‌گرایانه شالوده هویت اروپاییان را در قرن هجدهم و نوزدهم برمی‌ساخته و بخش بزرگی از آن اعتبار تاریخی ندارد، همچون اصول موضوعه پذیرفته شده و بر هویت ایرانیان نیز بازتابانده شده است. در نتیجه این پنج ایراد است که نظریه‌پردازان ما با شاخص‌هایی توسعه و پیشرفت را اندازه می‌گیرند که کاملا وارداتی است و گاه معنایشان و کاربردشان در همان جامعه سازنده‌شان هم مورد نقد است. از این رو هم برنامه‌های سیاسی و راهبردهای مدیریتی ما برای توسعه غیرواقع‌بینانه است و هم چارچوب‌های نظری حاکم بر آنها سست و ناساز و ناکارآمد می‌نماید.

 

چرا شهروند ایرانی نتوانسته و نمی‌تواند به نفت به‌عنوان «مسوولیتی اجتماعی» نگاه کند؟

باید به این نکته توجه داشت که نفت یک منبع ملی دشواریاب است. یعنی سرمایه‌ای است که استخراج و فروش آن به سازوکارهای پیچیده و تخصصی فراوان نیاز دارد. به همین خاطر نفت در مقام منبعی که تولید و عرضه می‌شود با زیست‌جهان مردم عادی ارتباط برقرار نمی‌کند و این درباره همه کشورهای دنیا چنین است. نفت هم مثل نیروی هیدروالکتریک رودخانه‌ها منبعی است که در سطح ملی با ابزاری پیچیده و سازماندهی‌ای کلان تولید و توزیع می‌شود و مردم در مقام مصرف‌کننده با آن ارتباط برقرار می‌کنند، نه تولید‌کننده. از این رو ارتباط شهروندان با منبعی ملی، با نفت، از مدارهای سیاسی و حقوقی گذر می‌کند و به بخش‌هایی منحصر می‌شود که به حقوق شهروندی و تسلط ملت بر منابع ملی‌شان ارتباط می‌یابد. فکر نمی‌کنم شهروندان ایرانی اگر با شهروندان ونزوئلا و عربستان و آمریکا مقایسه شوند، درباره نفت مسوولیت اجتماعی کمتری داشته باشند. سازوکارهای مداخله و تنظیم مدیریتی نفت در این کشورها اما متفاوت است و به مدارهای قدرت نهادین‌شان باز می‌گردد و نه کردارهای فردی شهروندانشان.

 

آیا اساسا تبدیل یا تنزل نفت به مساله‌ای اقتصادی می‌تواند درست باشد؛ چرا ابعاد انسانی و اجتماعی آن مغفول مانده است؟

بی‌شک طی نیم قرن گذشته نفت به‌ویژه در ایران زمین – هم کشور خودمان و هم کشورهای همسایه‌مان- نقشی کلیدی در سیاست و تاریخ ایفا کرده است. با این همه باید به این نکته توجه داشت که نفت پیش از هرچیز یک منبع اقتصادی است و از مجرای این سویه بوده که بر جامعه و تاریخ ما نیرو اعمال کرده است. یعنی توجه به سویه‌های اجتماعی و فرهنگی نفت نباید باعث شود اصل کلیدی کارکرد اقتصادی-سیاسی نفت را نادیده بینگاریم.

 

برخی از محققان این نوع تفکر را که عامل ناکامی جامعه ایرانی نفت بوده است، نمی‌پذیرند و نقد جدی به آن وارد می‌کنند؛ در این مورد نظر شما چیست؟

من اصولا فکر می‌کنم داشتن منبع امر فرخنده‌ای است! یعنی هرجایی که بین داشتن یا نداشتن هر منبعی حق انتخاب داشته باشم، داشتن‌اش را انتخاب می‌کنم و درباره‌ ایران زمین و مردم کشورم هم چنین داوری‌ای دارم. یعنی فکر می‌کنم داشتن نفت بی‌شک از نداشتن‌اش بهتر است و بهتر هم بوده است. نقدهایی که بر نقش تاریخی نفت وارد می‌شود بیشتر به غیاب خردمندی و درایت لازم برای مدیریت این منبع مربوط می‌شود. بخش بزرگی از این نقدها البته درست است. اما روی هم رفته اغراقی هم در آن دیده می‌شود. کافی است تاریخ معاصرمان را بخوانیم و ببینیم که نخستین مقاومت‌های نهادی در برابر تاراج نفت توسط کشورهای استعماری (در دوران رضا شاه)، نخستین طرح دعوای حقوقی بین‌المللی و جنبش ملی‌ برای در اختیار گرفتن نفت (دوران مصدق) و نخستین نهادسازی‌ها برای کنترل قیمت نفت (دوران محمدرضا شاه) در ایران انجام پذیرفته است. شعارهای نفت را در کلام همه سیاستمداران می‌توانید ببینید و مردم به لحاظ آماری حساسیتی چشمگیر درباره این کلمه نشان می‌دهند. از این رو عقیده‌ای که می‌گوید ایرانیان کوتاهی‌ای درباره مدیریت نفت دارند و حق خودشان را در این مورد نمی‌شناسند، به نظرم نادرست است. تنها بخشی از این نقد درست است که به ناکامی بخشی از تلاش‌ها برای مدیریت عقلانی نفت و چیره ساختن نظارت مدنی بر آن اشاره می‌کند. این ناکامی‌ها که واقعی هم هست و باید رفع شود را باید در کنار حقایقی بزرگ‌تر از جنس ملی شدن صنعت نفت و شکل‌گیری اوپک و باقی موارد نگریست تا تصویری واقع‌بینانه‌تر از ماجرای نفت در ایران به دست آید.

عناوین برگزیده